سالها پيش، يكي از همكاران تكه كاغذي را كه عنوانش بود "توصيه هاي ايزو براي (خاطرم نيست چه؟)" نشانمان داد و بعد هم آن را زير شيشه ميزش گذاشت كه از بين همه آن نوشتهها اين يك جملهاش در ذهن من حك شد: "اثر كمرنگترين نوشتهها از پررنگ ترين گفتهها بيشتر است". هميشه هم اثر معجزهآساي اين جمله را يدهام. كاري به تاريخ و تمدن و انتقال فرهنگي در طول قرنها نداريم. مصداق زنده فراواني براي آن دارم. از جمله اينكه يكي از آشنايان چهار سال پيش قراردادي را با موسسه گاج بسته بود كه برايشان كتابي تهيه كند. كتاب را تهيه كرده بود و سر وقت هم تحويل داده بود اما هيچ وقت چاپ نشده بود اما به صورت جزوه مورد استفاده قرار ميگرفت. هر چقدر هم پيگيري كرده بود نتيجه اي حاصل نيامده بود. تا اينكه با همفكري نامه اي تهيه كرديم و قرار شد كه به موسسه بدهد. براي خودش هم قابل باور نبود كه ساعت 2 ظهر نامه را تحويل داده بود و نزديك غروب همان روز از موسسه تماس گرفته بودند و پيگير انجام كار بودند.
اما چيزي كه در اينجا مي خواهم به آن اشاره كنم كالبدشكافي اثرات و ثمرات نوشتن نيست. بلكه مي خواهم به ضرورت يادداشت برداري در سطوح مختلف اشاره كنم. چرا كه با وضعيت تغذيه و آب و هوا و زندگي پيچيده كنوني، آدم اسم خودش را هم به خاطر بسپارد هنر كرده چه برسد به اينكه چيزي يادش بماند. با وجود تلفن همراه حتي ديگر شماره تلفن همديگر را هم نداريم و اگر روزي موبايلمان همراهمان نباشد انگار كه حافظه نداريم ( از مصاديق موبوفوبيا). سالها پيش يك فيلم را در تلوزيون تركيه مي ديدم كه چون تركي نمي دانم چيز زيادي از گفتگوها متوجه نمي شدم اما كليت فيلم كه بازيگرش هم "راكي (سيلوستر استالونه)" بود اين بود كه او را منجمد كرده بودند و زماني مثلا حدود 50 سال ديگر از يخ درآمد و شروع كرد به زندگي به مردم 50 سال بعد از زمان خودش. مردمي كه با آنها ارتباط داشت ديگر مغز و تفكري نداشتند. دست هر كسي يك دستگاه بود (همين موبايلهاي خودمان) كه از طريق آن فكر مي كرد يا با ديگران ارتباط برقرار مي كرد و كلا چيزي در ذهن خودش نداشت. البته حدود 15 سال پيش كه من اين فيلم را ديدم خيلي عجيب بود چون هنوز تبلت و موبايل و ... اينقدر رونق و رواج نداشت. آدمهاي آن فيلم هر چيزي را مي بايست يادداشت مي كردند و توي دستگاه مي ريختند و الا نمي توانستند تصميم بگيرند يا زندگي كنند. زندگي ها حال حاضر ما و در آينده هم بيشتر به اين سبك نزديك مي شود و يادداشت بخشي جدايي (هر چند به شكل مدرن) ناپذير از آن مي شود.
هم سن و سالهاي من احتمالا درسي را كه به معرفي "جبار باغچه بان" مي پرداخت به خاطر دارند. جبار نيمه شب و در تاريكي بيدار مي شد و با ذغالي كه از زير كرسي در مي آورد شعر يا مطلبي را كه آن لحظه به خاطرش آمده بود روي ديوار مي نوشت. اين مساله مهمي است، چرا كه بعضي چيزها يك وقتهايي به ذهن آدم مي رسد و بعد هم ممكن است فراموش شوند. به قول مرحوم دكتر حري كه مي گفت: "انگار پشت تريبون به آدم وحي مي شود"، بعضي چيزها الهاماتي زودگذر هستند كه اگر همان وقت يادداشت نشوند معلوم نيست بعدا به خاطر بيايند و بشود از آنها استفاده كرد.
اتفاقا اين يادداشتها بعدا براي خود آدم هم خاطره انگيز و شيرين مي شوند و اگر توسط صاحب نامي نوشته شوند در آينده تبديل به آثاري دلچسب و غني از اطلاعات غير رسمي مي شوند. خيلي از بزرگان هميشه دفتر و قلمي همراهشان بوده و دائم يادداشت مي كرده اند. از جمله جلال آل احمد كه مرحوم سيمين دانشور در كتاب زندگي نامه جلال مي نويسد هميشه دفترچه يادداشتي همراهش بود و در هر مسافرت چيزهايي را كه مي ديد يا گفتگوهايي كه با اهالي دهات داشت را مكتوب مي كرد يا طرح هايي از آنها مي كشيد. همين امسال اين دفترچه ها كه چندتايي از آنها يافته شده بود به همت برادرزاده اش گردآوري و منتشر شد و چقدر هم شيرين و دلپذير هستند.
كسان ديگري هم چنين يادداشتهايي داشته اند. از جمله ماركز عزيز در "يادداشتهاي كرانه اي" يا كتاب گرانسنگ ديگرش "يادداشتهاي 5 ساله" كه در يك سفر 5 ساعته هوايي مرا مدهوش خود كرده بود و همراه دلربايي برايم بود. يادداشتهاي روزانه نيمايوشيج هم هست. ساراماگو هم چنين چيزهايي نوشته و منتشر شده است. كتابي هم از ويرجينيا ولف ديده ام.
ايرج افشار گرامي هم هميشه در حال يادداشت بوده كه يك نمونه جالبش يادداشتهايي است كه وقتي پايش شكسته و در بيمارستان شهدا بستري بود نوشته و در بخارا منتشر كرد. يكي از كساني كه در اين كار مهارت و مداومت داشته ناصرالدين شاه بوده است. هم يادداشتهاي روزانه داشته و هم در حاشيه خيلي از كتابهاي چيزهايي را به رسم يادداشت و خاطره نوشته است كه الان از اسناد بي بديل تاريخي به شمار مي آيند.
قطعا خيلي هاي ديگر هم هستند كه شما مي شناسيد و نمي خواهيم اينجا به فهرست كردن آنها بپردازيم. تورق هر كدام از يادداشتهاي منتشر شده روشنگر اطلاعات مغفول مانده اي است كه اگر نبودند كميت علم و تاريخ بدجوري لنگ مي شد.
عادت به يادداشت چيزي است كه بايد در همه ما نهادينه شود. يعني اينكه حواسمان باشد هميشه در اين حالت و موقعيتي كه چيزي به ما الهام شود قرار نداريم. بارها اتفاق افتاده كه چيزي به خاطرم آمده و همان وقت يادداشت نكرده ام و بعدا هر چه كرده ام ديگر به ذهنم نيامده. يا اينكه يادداشت مختصري كرده ام اما بعدا جزئيات و زاويه اي كه آن مطلب از آن دريچه مهم به نظر مي آمده را به خاطر نياورده ام.
هميشه كاغذ كوچك و قلم همراهم هست. خانم نوشآفرين انصاري براي كاغذهاي كوچك يادداشتي كه در جيب من بود و زياد هم بودند اسم جالبِ "بچه كاغذ" را به كار مي برد. اين بچه كاغذها اهميت زيادي براي كسي كه مي خواهد بنويسد يا بخواند يا كار علمي بكند دارند. چرا كه برداشتهاي لحظه اي يادداشت مي شوند و بعد سر فرصت مرتب شده و مي شوند برنامه نگارش مطالبي كه لازم است با ديگران در ميان گذاشته شوند.
امروز داشتم يكي از اين بچه كاغذها را كه لاي اوراقم مانده بود مي خواندم. اين مطلب رويش نوشته شده بود كه براي خودم هم جالب بود و اصلا در خاطرم نمانده بود:
"1/9/92: یک شماره قدیمی (1387) بخارا را تورق می کردم. ایرج افشار اصطلاح "به کار نشسته" را به جای "بازنشسته" به کار برده بود که جالب بود".
البته بعضي ها بر اين باورند كه يادداشت برداري باعث كند شدن ذهن مي شود و بهتر است مطالب را به خاطر بسپاريم. اگر چه چنين چيزي وجود دارد اما با وضعيت حافظه و مشغلهاي كه آدمهاي اين دوره و زمانه دارند، بعيد مي دانم كسي بتواند چيز زيادي را به خاطر بسپارد. اين عادت به يادداشت برداري من را بر آن داشت تا از ابزارهاي مدرن هم براي آن استفاده كنم. اگر چه همه گوشي هاي موبايل امكان يادداشت دارند اما نوشتن در فضاي كوچك و با كي بردهاي ريز موبايلي خيلي سخت است. به همين خاطر بعد از كلي گشت و گذار به دنبال موبايل مناسب به سراغ "گالاكسي نوت 3 سامسونگ" رسيدم. جداي از قابليتهاي ديگر اين دستگاه، مهمترين قابليت آن امكان يادداشت برداري با استفاده از قلم الكترونيكي آن به صورت دستنويس است. يعني درست مثل يك قلم و كاغذ معمولي مي توانيد يادداشتهاي مهم يا روزانه را در آن درج كنيد و هميشه هم همراه شما باشد. اتفاقا در مراسم بزرگداشت "نجف دريابندري" كه از جمله "شبهاي بخارا" بود، مي خواستم از ايشان يك امضاء متفاوت داشته باشم. اين قلم و موبايل را به دستشان دادم و ايشان امضاء الكترونيكي به من دادند. آقاي ناصر تقوايي هم بود و ايشان هم امضاء كرد و گفت اين اولين امضاء الكترونيكي از اين دست به قلم آقاي نجف دريابندري است. (شكر خدا كه نمرديم و ما هم صاحب يك چيز براي اولين بار در دنيا شديم).
*************
امروز جشن تولد 7 سالگي دلگفته ها هم هست. همه نسبت به عدد 7 احساس ويژه اي داريم. يعني ديگر به سني رسيده كه بايد آگاهي را بيشتر تجربه كند و وقت مدرسه و يادگيري بيشترش شده. خوشبختانه اين وضعيت را امسال به خوبي احساس كردم. چرا كه دوستان عزيزي حواسشان به تولد دلگفته ها بوده و خلاقانه كارهاي جالبي كرده اند. از همين تريبون از همه اين عزيزان تشكر مي كنم و همين طور از همه كساني كه در اين مدت همراه بوده اند و نوشته ها را خوانده اند و خيلي وقتها با نظرات خوبشان دل ما را براي ادامه مسير گرم تر كرده اند.
همه اينها علاوه بر اينكه نشانه لطف اين دوستان و همراهان گرانقدر است، نشان مي دهد كه دلگفته ها در 7 سالگي به جاي نسبتا خوبي رسيده كه بازهم حاصل مشاركت و حضور مخاطبان عزيز آن است كه بي همراهي آنها هيچ دليل براي ادامه راه وجود نداشته و نخواهد داشت.
برچسبها: تولد دلگفته ها
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم مرداد 1393ساعت 15:54 توسط محسن حاجي زين العابديني