مقاله ها

ناسزا‌ درمانی

اساسا وابستگی‌های آدمی چون غل و زنجیرهایی گران هستند که پر پرواز را از او می‌ستانند و یکجانشینی را به او می‌آموزند. این وابستگی‌ها همانهاست که مولانا را تا پیش از دیدار شمس به آدمی محترم و بر سیاق جامعه پیرامونش بدل کرده بود، اما او دل در سودایی دگر داشت و این حال نمی‌پسندید. چنانکه خودش در وصف حالش و نقش شمس چنین می‌گوید:

سجاده‌نشین با وقاری بودم                        بازیچه کودکان کویم کردی

هر آدمی اگر به خودکاوی قیام کند بسیار از این زنجیرهای دست و پا بند را در خود خواهد جست که مانعی بزرگ برای جولان روح او به شمار می‌آیند و روح کمال‌گرا و عصیان‌گر آدمی، گاه‌هایی می‌طلبد که خود را از هر چه قید و بند و حواشی است برهاند و لختی در سایه لاقیدیِ خودساخته بیارامد و کنه و ذات هستی را بکاود. یعنی یک وقت‌هایی بشود مصداق این بیت رومی عزیز که:

حرف و گفت و صوت را برهم زنم                  تا که بی این هر سه با تو دم زنم

پر واضح است که هرگز قصدم تبلیغ و ترویج لاقیدی و بی‌بندوباری نیست. اما به این نکته نیک مومنم که اگر روح را گاهی پرواز ندهی، پوسیدگی و تباهی به هم رسانده و اصل آن زایل خواهد شد. به قول محمد حسن شهسواری در «شب ممکن»: "اگر گهگاهی جفتکی نپرانی، زندگی‌ات خطی ممتد و کسالت‌بار خواهد شد".

هر کس به فراخور خط و ربط زندگی‌اش، مَنش و روشی برای خلاصی از دست و پابندهای دلگیرکننده زندگی می‌آفریند. یکی به ورزش رو می‌آرد و دیگری به هنر و کسانی هم به علم و ادبیات و غیره. حتی برخی تجارت و پول را مَفَری برای این کیفیت بخشی به زندگی بر ‌می‌گزینند. حتی آنان که سر از میخانه‌ها و دودخانه‌‌ها در ‌می‌آورند هم به دنبال صیقل دادن روح خود هستند که به دلیل کوتاه‌بینی در ورطه هلاک فرو می‌افتند و به جای راهنمایی، چاه‌نمایی می‌شوند.

به هر روی، خوب است و حتی گاه‌گاهی لازم است آدمی از خط راست زندگی قدمی آنسوتر بنهد و کمی خلاف جهت رود زندگی شنا کند و در این خرق عادت به کشفیات و شهود تازه‌ای دست یابد.

اساسا هر چیزی که به عادت بدل شود عیار خواهد باخت؛ حتی امور دینی هم اگر رنگ تکرار و عادت به خود گیرند به ملالی دائمی و عذاب وجدانی پیاپی بدل خواهند شد و سوفیان، چله‌نشینی را بهر این منظور رواج داده‌اند که لختی تو را از تکرار در عبادت و زندگی معنوی دور ساخته و به ساحتی دیگر نزدیک نمایند. و همچنین است در عشق که اگر آن جلا و خرق‌الساعه بودن و گره‌های ناگشوده آن را بگیری به ملال و تکرار زناشویی‌هایی از جنس بد، بدل گشته و طرفین سرخورده تمام آن شور و اشتیاق عشق را که خود تجربه کرده‌اند افسانه‌ای خواهند پنداشت.

حتی ادب و نزاکت نیز گاهی قفلی می‌شود بر روح که برای خوش‌آمد دائمی خلق و پرهیز از ناخوش‌گویی‌های آنان، باید خود را در جلدی بیافکنی که گاه گلوگاهت را سخت می‌فشارد و اگر فشارش از حد بگذرد و طرف از کوره بدر آید، اَنگ جنون و زائلی عقل به او زنند که خلاف عادت جاری عملی از او که سالها مُشتَهَر به نزاکت بوده سرزده است.

ژان ژاک روسوی معروف، کتابی دارد با عنوان "اعترافات" که انتشار آن در زمانه خود بلوایی به پا کرد. اما روسو آنقدر شجاعت داشت که با درج همه رویدادهای بد و نیک زندگی خویش، سنگ بنایی را برای زندگی بشر بگذارد که آدمیان پس از وی بدانند کسی می‌تواند بزرگ و اندیشمند باشد اما رفتار آدمیان معمول را هم داشته باشد.

بر این سیاق بنده هم می‌خواهم اعتراف‌گونه‌ای از یک روشی برای آزاد‌سازی روح و روان، که خوب جواب داده را اینجا بنویسم. لازم می‌دانم پیشاپیش از یاران گرامی این سرا پوزش بطلبم؛ چراکه هر کسی بدین سرا پای می‌نهد میهمان است و به قید مهمان بودنش مستحق بهترینها و ممکن است آنچه زین پس می‌آید به مذاق برخی دوستان خوش نیاید.

این روش چیزی من درآوردی است به اسم "فحش درمانی". کیفیت آن نیز بدین گونه است که هرگاه در چنبره خفه‌کننده تکرار زندگی، یا ملال قدرت‌طلبی، یا حقیر حسادت، یا حضیض حسرتِ همه چیزهای بزرگی که باید داشته باشی و الان نداری، یا دلگیری رقابت تو را در خود می‌گیرد، باید خلوتی بیابی یا در ماشین بنشینی و تمامی شیشه‌ها را بالا کشیده و خود را برسانید به بزرگراه و بی هیچ مقدمه و خجالتی بنا ‌کنید به فحش دادن بی‌هدف به زمین و زمان؛ آن هم با صدای بلند و عربده مانند. بعد از مدتی دادزدن با صدای بلند و فحش دادن به بدترین شکل ممکن، که ممکن است در نظر خیلی‌ها دیوانگی محض یا مشمئزکننده باشد، احساس آرامش و بی‌قیدی به دنیای دون‌پایه به سراغتان می‌آید و آرامشی باورنکردنی را حس می‌کنید. به طوری که انگار دوباره تولد یافته‌اید و زندگی جدیدی آغاز می‌شود. بی پیرایه‌ها و قید و بندهای عهد ماضی و به دور از تمامی آن سنگهایِ گرانِ بسته بر پای روح و احساس.

سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش                    مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش


برچسب‌ها: دادزدنآرامشعربده

+ نوشته شده در پنجشنبه هشتم آبان 1393ساعت 22:18 توسط محسن حاجي زين العابديني

تمامی حقوق مطالب محفوظ است