مقاله ها

اندیشه‌های گریزپای

دیروز در کلاس درس "روش تحقیق" بحثی در مورد کتابخانه و آینده آن به میان آمد. همین طور بحث کشیده شد به آینده کتاب و مطالعه. بعدا یاد این جمله استاد فاضل دکتر حری افتادم که پشت تریبون و در کلاس درس انگار به آدم وحی می شود و آرزو کردم کاشکی آن مطالب را می شد ضبط کرد و بعدا استفاده کرد.  چرا که فقط در همان شرایط و حال روحی است که ممکن است خیلی از ایده ها به نظر آدم بیاید و بعدا هر چقدر هم تلاش و فکر کنیم معلوم نیست که بتوانیم به مانند آن گفته ها و نظرها دست یابیم. انگار یک نیروی غیبی می زند پس کله ات و تو موتورت داغ می شود و چیزهایی می گویی که بعدا خیلی شفاف و با آن انسجام ممکن است نتوانی به یاد بیاوری یا مکتوبشان کنی. از همین جاست که اهمیت تاریخ شفاهی و ایضا مدیریت دانش مشخص می شود. چرا که هر کدام از اینها به موضوع مکتوب کردن و به انسجام درآوردن مفاهیم میرا و لحظه ای توجه دارند. در کتابهای فارسی قدیم ما –نمی دانم الان هم هست یا خیر – داستان زندگی جبار باغچه بان آمده بود. یک چیز جالب در زندگی او این بود که گاهی نیمه شبها بیدار می شد و شعر یا ایده ای که به ذهنش رسیده بود را با تکه ذغالی که از توی منقل کرسی بر می داشت بر روی دیوار یادداشت می کرد تا بعد از بیدار شدن به آن بپردازد. بارها پیش آمده که خوابی دیده ام یا ایده ای به ذهنم آمده و گفته ام که بعدا در مورد آن کار خواهم کرد. اما بعد از بیدار شدن دریغ از یک سر نخ از آن فکر و ایده. اینهمه فناوری مدرن هم که داریم کار آن یک تکه ذغال باغچه بان را نمی کند.

در همین درس روش تحقیق (البته من معتقدم که باید واژه پارسی "پژوهش" را به جای تحقیق به کار بریم اما چون اسم درس این است مجبورم که از همین نام استفاده کنم) به دانشجویان تاکید می کنم که همیشه یک تکه کاغذ و قلم همراهتان باشد و هر ایده یا فکری به ذهنتان رسید بلافاصله آن را یادداشت کنید چرا که معلوم نیست این فکر بار دیگر هم به ذهنتان خطور کند.

یادم می آید یک بار دیگر هم چنین حسرتی برایم پیش آمد که بعدا هر چه کردم نتوانستم از بار آن بکاهم یا راهی برای پاسخ به این پرسش ذهنی ام پیدا کنم. در سال 1384 در سه آزمون دکتری شرکت کردم که به ترتیب زیر از نظر اهمیت برایم اولویت بندی می شدند. دانشگاه تهران، دانشگاه شهید چمران اهواز و دانشگاه آزاد. آزمون دانشگاه تهران خیلی مهم و حیاتی برایم بود و فکر می کردم که بهترین حالت این است که در اینجا قبول شوم. بر این اساس، استرس داشتم که بهترین هایم را رو کنم که حتما قبول شوم و نیازی به هزینه و در به دری شهر به شهر نداشته باشم. دومین دانشگاه، شهید چمران اهواز بود که در رتبه دوم بود و شک داشتم که اگر قبول شوم بروم یا نه. و آزمون سوم دانشگاه آزاد بود که به هیچ وجه تصمیمی برای ثبت نام در آنجا نداشتم و به شکلی برایم تمرین آزمون بود. به تناسب استرسی که داشتم نوع نوشته هایم در این آزمونها فرق می کرد. لازم به توضیح است که آن وقتها آزمون دکتری به صورت تشریحی برگزار می شد.

چون آزمون دانشگاه تهران خیلی برایم پر اهمیت بود، استرس بیشتری هم داشتم و قصد کرده بودم که بهترینهایم را در اینجا ارائه کنم. به همین خاطر تمامی فکرم روی این متمرکز بود که اگر قبول نشوم چه؟ و همین کار خودش را کرد. یعنی در این آزمون دست و مغزم کاملا یخ بسته بود و پاسخ هر سئوالی را که می خواستم بدهم فکر می کردم چیزی ننویسم که زشت باشد و درخور نباشد و قبول نشوم. به همین خاطر قبول شکرخدا هم نشد.

در آزمون دانشگاه اهواز اما قضیه فرق می کرد. در آنجا با فراغ بال نشسته بودم و فکر می کردم که من به اینجا نخواهم آمد و بر این اساس هر چه دل تنگم می خواست می نوشتم. فارغ از استرس و اینکه اگر قبول نشوم چه. با بیخیالی تمام، برای هر سئوال در هر درس طرح فکری می ریختم و شروع می کردم با خط خوش و آرامش خیال نوشتن. خودم هم متعجب شده بودم که چطور قلم اینقدر خوب کار می کند و کله ام چقدر خوب خط می دهد. وقتی نتایج آمد با کمال تعجب دیدم که در این دانشگاه قبول شده ام.

در آزمون دانشگاه آزاد اسلامی قضیه خیلی جالب تر بود. هر پرسشی که می آمد با بهترین وجه و شاعرانه ترین وجهی که هیچ وابستگی در آن نبود و فارغ از هر نوع نگرانی و قضاوتی هر چه دلم می خواست می نوشتم. نتیجه این شد که در آزمون این دانشگاه به عنوان نفر اول آن سال پذیرفته شدم.

قصدم از مطلب بالا این نبود که بخواهم خاطره تعریف کنم. می خواستم به همان موضوع حس و حال بپردازم. به نظر خودم نمونه ای از بهترین نوشته های حرفه ایم که شاید ایده های ناب و خوبی هم در آن بود همان نوشته های آزمون دانشگاه اهواز بود. بعدا خیلی مشتاق بودم که ببینم در آن ورقه های فراوانی که سیاه کردم چه نوشته بودم که باعث شده بود اساتید من را در زمره قبولی ها جای بدهند. بعدتر هر چه تلاش کردم که آن ورقه ها را به دست بیاورم مقدور نشد و مهمتر اینکه خیلی یادم نمی آمد که چه در آن اوراق نوشته ام.

به همین خاطر، فکر می کنم باید قدر افکار و ایده های لحظه های خاص را دانست و حتما در صدد مکتوب کردن آنها و ماندگاریشان تلاش کرد. تجربه نشان داده که دفعه بعدی در کار نیست و خیلی کم پیش می آید که آدم دوباره در همان حال و شرایطی قرار بگیرد که ایده ای به ذهنش خطور کرده است.


برچسب‌ها: ایدهیادداشت برداری

+ نوشته شده در سه شنبه چهارم آذر 1393ساعت 17:6 توسط محسن حاجي زين العابديني

تمامی حقوق مطالب محفوظ است