دل گفته ها
حرفهای زیادی هست که حرف دله و باید گفته بشه. اینجا بهترین جاست برای دل نوشته ها...
-
آب جوشان، چشم سوزان
عید 1400 فرصتی دست داد تا در بهشت زهرای آرتیمان مهدی را ببینم و صحبت از همه جا شد از جمله نوشته های دلگفته ها. گفت که بخش خاطرات را بیشتر از همه می پسندد و حتی بخشهایی از آن را برای خودش یادداشت می کند یا می فرستد که دیگران بخوانند چون خودش را در آنها پیدا می کند. شاید کسان دیگری هم باشند که خودشان را در لابلای این سطور بیابند و خاطره های مستور در لایه های فراموش شده ذهنشان بیدار شود. به همین خاطر رفتم به سراغ خاطره های دیگری از گذشته های حدود سه دهه پیش.
-
با آب و تاب
یک رادیوی سونی کوچک بود، اما دنیا را با خودش به اتاق دو در دوام میآورد. از قشم خریده بودم به قیمت 80 تومان (هشتاد تا یک تومانی واقعی سال 1377). خیلی کانالها و جاها را میگرفت. اما یک برنامهاش همیشه میخکوبم میکرد. هر چند آن وقت بوکمارک و فیوریت لیست و ذخیره در گوگل کلندر نبود، اما همیشه در تقویم مغزم ساعت 10 شب روزهای پنجشنبه حک شده بود و باید سر ساعت خودم را به رادیوام میرساندم. آخر، وقتی بخش شبانگاهی رادیو پیام شروع میشد، خوش صدایِ دلبری به اسم
-
تئوری همرخدادی
حتماً برای شما هم پیشآمده است که در یک خیابان شلوغ میخواهید به درون کوچهای تنگ بپیچید و دقیقاً همان وقت که فرمان را میچرخانید، یک عابر درست در نبش کوچه و در حال رد شدن از آن ظاهر میشود و حالا باید منتظر بمانید تا او رد شود و بعد شما وارد کوچه شوید. تلفن همراهتان از صبح زنگ نخورده و از تنهایی حوصلهتان سر رفته. ساعت 2 تلفن زنگ میزند و شما با اشتیاق گوشی را بر میدارید و جواب میدهید؛ اما ده ثانیه بعد، دوست دوران ابتداییتان که چندین سال از او تماسی
-
رستگاری در نه گفتن
یکی از گلایههایی که این روزها خیلی زیاد از سوی افراد مختلف میشنوم و راه حل برای آن میخواهند و البته خودم هم با آن درگیر هستم، دشواری تمرکز و به انجام رساندن کامل کارها است. هر انسانی در زندگی وظایف و مسئولیتهایی دارد که انتظار میرود به موقع و با کیفیت لازم به وظایف خود عمل کند تا بتواند زندگی بی دغدغهای را پی بگیرد. هر قصوری در انجام وظایف و مسئولیتها، یعنی کوهی از مشکلات متنوعی که ممکن است سررشته امور زندگی را از دست فرد خارج کند.
-
این چشمها تا ابد خشک نخواهد شد
نگاهش میکنم. چشمانم را میدزدم. طاقت نمیآورم. دوباره نگاهش میکنم و سرم را پائین میاندازم. نمیشود. سرم را بلند میکنم و در چشمانش خیره میشوم. دیگر مقاومت نمیکنم. خیسی و گرمی گونههایم را حس میکنم. این چشمها، آنقدر زندهاند که از توی عکس اعلامیه هم گویی دارند با آدم نجوا میکنند. از همان حرفهای زندگی بساز همیشهاش. از همانها که میگفت "درست می شه". و این حرف آنقدر قدرت داشت که درست هم میشد.
-
رشد پلکانی یا آسانسوری
بشر وقتی با پدیده های عجیب و غریب مواجه شده که بسامد بالایی هم داشته اند، رفته سراغ ضرب المثل سازی. یعنی دیده که این حجم از اتفاق و به هم ریختگی را فقط باید با یک جمله چگال و مختصر اما اثرگذار بیان کرد که همیشه هم بشود آن را به کار برد. یکی از این ضرب المثلها که این روزها خیلی کاربرد پیدا کرده این است: "غوره نشده مویز می شود". این عبارت ضرب المثلی، خیلی ساده وضعیت حال حاضر رشد و پیشرفت بسیاری از انسانهای هم عصر ما را توضیح داده و تبیین دقیق می کند.
-
چگالکاری
فیلمهایی هست که نفس آدم را بند میآورند. کتابهایی هست که رگهای گردنت را متورم میکنند. موسیقیها هست که روی رگهای قلبت آرشه میکشند. تئاترهایی هست که طوری دیالوگ و صحنهها را دقیق چیدهاند که با خودت می گویی، ای کاش صحنه آهسته یا دکمه برگشت به عقب داشت. خاطرم میرود به دهه شصت که تلوزیون دو کانال محدود داشت و دیدن فیلم هم کانهو محاربه با کل اسلام بود و ویدئو دیدن هم فعل حرامی از نظر شرعی و عرفی و مردم بود و هم جرمی که شلاق و زندان هم داشت.
-
کابوس آغاز
بیا صبحانهات را بخور. ظهر شد. صبحانه و ناهارت یکی میشود اینجوری. پاشو مشقاتو شروع کن. زودتر حاضر شو که دیرت نشه. این مکالمه هر روز صبح مادرش با او بود. صبح که از خواب بیدار میشد به این راحتیها ویندوزش بالا نمیآمد. باید اول مدتی توی رختخواب با چشمان باز میماند و بعد توی هال و در حال پرسه زدن به اطراف و اکناف و سر زدن به همه کانالهای تلویزیونی و چک کردن کلی شبکههای اجتماعی، تازه آمادگی لازم برای شروع را پیدا میکرد و میرفت سراغ صبحانه بر عکس برادرش
-
اکسیری به نام حوصله
حتماً هر انسان معقولی در مقاطعی از زندگی یا در انتهای آن از خودش میپرسد که تا اینجای زندگی دستاورد من چه بوده؟ این موضوع از آن جهت اهمیت دارد که هم گذشته زندگی را تفسیر میکند و هم چراغی برای آینده آن میافروزد. ممکن است هر کس به فراخور روحیه، محیط، اطرافیان، شکست یا موفقیت در زندگی، یک یا چند چیز را مهمترین دستاورد زندگی خودش معرفی کند. ممکن است این تنوع دریافتها باعث شود که افرادی بپرسند بالاخره کدامیک از اینها مهمترین اصل زندگی است که ما بخواهیم از
-
الکل زندگیات باش
دو سه پیس الکل زدم و مالیدم به دستم. بعد دوباره دو پیس دیگر و مالیدم دور کیف جیبیام. وقتی کیف را برگرداندم وحشت کردم. گفتم ای داد و بیداد، الکل چرم کیف را خراب کرد و پوستش را کند. روی آن دست کشیدم تا ببینم عمق فاجعه چقدر است. اما ناخودآگاه لبخند ملیحی روی لبانم نشست. دیوانهوار شروع کردم به الکل زدن و حسابی کیفم را غسل دادم. تازه متوجه شده بودم که در گوشه و کنار و لای دوختها و قسمتهایی که کارتها را میگذارم و پشت طلقی که باید شفاف باشد تا کارتها از پشتش