دل گفته ها
حرفهای زیادی هست که حرف دله و باید گفته بشه. اینجا بهترین جاست برای دل نوشته ها...
-
لابد تو هم استادی؟
نگاهی مشکوک به من انداخت و با تردید و تحکم گفت امتحان داری؟ گفتم دارم. گفت کارتت کو؟ گفتم کارت ندارم، استاد مدعو هستم. گوشهایش تیز شد و برگشت کمی دقیق تر نگاه کرد و با همان لهجه اش گفت: اینجا نمیشه، دانشجو اگه امتحان نداشته باشه نمی تونه بره بالا. گفتم ولی من استاد درسم و دانشجوها منتظرند و باید بروم امتحان بگیرم. اینبار با بیخیالی بیشتری که یعنی خودتی پشتش را به من کرد و گفت: روزی صدتا میان اینجا و همینجوری میخوان کلک بزنن، منم که هویج نیستم.
-
همزیستی با گلولهها
اگر بگویم گلولهها قوام بخش، قسمت عمدهای از بچهگی ما بودند و باروت و گلوله با زندگی ما عجین شده اغراق نکردهام. گلوله اسباب بازی، کاردستی، تفریح و بخشی از زندگی ما بود. دهه شصت و دوران جنگ، سلطه گلوله بر زندگی مردم ایران بود اما برای ما بیشتر از جنگ و خطر، تفریح و سرگرمی داشت. خیلی جالب بود که رد و نشان گلوله ها و پوکه های خالی آنها را در همه خانه ها، اتاقها، اداره ها و ... بود. کمتر کسی را می دیدی که جای زخمی گرد یا سوختگی نیمه عمیقی روی پوستش نباشد یا
-
فَبَکی نرفاج (جام باشگاههای کتابخوانی کودک و نوجوان)
کتاب " گوزن شاخدار فایدهاش چیه؟ " را به دست گرفت و شروع کرد با لحنی کودکانه و نمایشی به خواندن آن و این خوانش خوشالحان کافی بود که آدم بداند با یک اهل هنرِ کتابدوست که در زیر پوست کتابداریاش، نقاشی و واژه به غوغا نشستهاند، رو به روست. خانم الهام قرباننژاد را تابستان 1398 در کارگاه جام باشگاههای کتابخوانی کودک و نوجوان ارومیه دیدم. بیریا اما قرص و محکم درباره نرفاج به فنا رفته در بخش نظرهای دلگفتهها نوشتند و من حیفم آمد که چشمان ما را به مهمانی
-
نرفاج 2: نرفاجینگِ نرفاجمندان
نرفاج (نقد رفتارهای فرهنگی و اخلاقی جامعه) نرفاج (نقد رفتارهای فرهنگی و اخلاقی جامعه) گروهی برای نقد رفتارهای فرهنگی و اخلاقی و مجالی برای گفتن و شنیدن و مشق صبوری روزی خانم دکتر نشاط در یکی از پستهایشان در گروه نرفاج یا گفتگویی خصوصی، چیزی گفتند و من پیشنهاد دادم در گروه نرفاج منتشر کنند. ایشان هم فرمودند پس من این را نرفاج می کنم و عبارت "نرفاج کردن" به صورت فعل را به کار بردند و فعل "نرفاجینگ" متولد شد.
-
نرفاج: نقدگاهی که تنها یک دهه دوام آورد
هر آدمی در زندگیاش دورههای طلایی و ویژهای را از سر میگذراند. برای من دهه 1390 شمسی دهه پویایی و بالندگی بود. هم از ابعاد علمی و فرهنگی، هم اقتصادی، هم خانوادگی و... یکی از کارهای آن دهه ایجاد گروهی تلگرامی بود با اسم "نرفاج" که سرنامی بود برای "نقد رفتارهای فرهنگی و اجتماعی". ماجرای شکلگیری آن از این قرار بود که گروهی از دوستان همدل دورهم جمع میشدیم و با محوریت جلال حیدرینژاد ، مجله عطف را چاپلود (واژه ساختگی خودمان) میکردیم.
-
ملَه مِفرمائییید!
با انگشتان ظریفش که مزین به چند رنگ لاک بود، نوک سمت راست دماغش با چسب بالای آن را فشار داد و بینیاش را با فیس اندکی بالا کشید و همانطور که چشمش به مانیتور بود گفت: شما کی وقت گرفتید گلمممم؟ این کشیدگی گلم آخرش رعشه به فقراتم انداخت. اصلا به این واژه بدجور آلرژی پیدا کرده ام و هر وقت یک منشی تیتیش و هفت قلم آرایشی با مژه های خنجری این را به کار می برد، می دانم که یا یک جای کار می لنگد یا آن را خواهد لنگانید.
-
یادداشت روزانه ننویسید
حتما بارها و بارها از نویسندگان، صاحبنظران یا دست کم معلمان و احتمالا با سرکوفت/تشویق از والدین، شنیدهاید که چقدر خوب است آدم دفتر خاطره و روزانهنویسی داشته باشد. من هم شنیدهام و یکی از مبلغان پر و پاقرص آن هستم. خودم هم سالهاست که به شکلهای مختلف خاطره، روزانه، جستار یا تحلیل مینویسم. پوست بچهها و اطرافیان را هم کندهام که حتما حتما بنویسید و نگذارید که یک لحظه از حال و احوال عمرتان بدون ثبت و ضبط شدن هدر برود.
-
آنچه مال توست، به تو بر خواهد گشت
یک روز بعد از ناهار خسته و ملول از روزمرگی کارهای اداری و ماشین امضایی، اتاق معاونت را رها کردم و به یاد ایام قدیم رفتم اتاق شخصی خودم در طبقه اول دانشکده و در موکاپات و روی گاز پیک نیکی اتاقم قهوه درست کردم و مثل قدیمها دستم گرفتم و رفتم بیرون در فضای باز و ضمن مزه مزه کردن قهوه ام، شروع کردم به نگاه کردن به قله توچال و حسرت خوردن از اینکه چرا نباید آنجا باشم. همکاران می آمدند و می رفتند، ولی یکی آمد و ایستادیم به صحبت کردن.
-
بنگلادش 3: قند پارسی در بنگاله
از وقتی ایمیل داریوش با آن جمله طنزآلود "شنیدم رفتی بنگال" را خواندم و خندیدم هی یاد این بیت جناب حافظ میافتادم و زمزمه میکردم که: شِکَّرشِکن شَوَند همه طوطیانِ هند زین قندِ پارسی که به بَنگاله میرود اتفاقاً به دلیل وابستگی بنگلادش به هند و اینکه نزدیک به 500 سال زبان فارسی، زبان رسمی هندیها بوده و در دربارها رواج داشته، این قند پارسی را در خیلی از جاهای بنگلادش میشد دید. اسامی خیابانها، بلوارها، برخی مغازهها و آدمها را که دقت میکردی، رگههای فارسی
-
خود تحویل گیرون: روز معلم
لیلی خانم وکیلی آنقدر صمیمی و خوش قلم نوشته اند که اگر چه کمی از این همه تعریف خجالت کشیدم اما دلم نیامد ماندگارش نکنم. *** برای دکتر محسن عزیز اولین بار در قاب مانیتور دیدمش اولین کلاس مجازی که با او داشتم..دوره ارشد مدیریت اطلاعات. راستش امده بودم یک مدرک بگیرم برای ارتقا شغلم ک برم که برم اما گرفتار شدم و عاشق، عاشق مرام و معرفت و سوادش و صد البته جذابیت ظاهرش .. باوقار و جتلمن و تو دل برو.. یکی از بهترین روزهای زندگیم روزی بود که اولین بار دیدمش..