یکی از آموزههای مدیریت زمان، تقطیع اتفاقات به بازههایی مشخص، دقیق و قابل مدیریت است. از روشهای دستهبندی دادهها، تقطیع آنها در مقاطعی مثلا زمانی، حجمی، دورهای و .... را میتوان نام برد. در این میان، روش زمانی به دلیل مشخص، قطعی و غیر قابل تغییر بودن معمولا دقیقتر و بهتر از آب در میآید. زیرا زمانی که گذشت دیگر قابل برگشت یا تغییر نیست و مثل آب رفتهای است که به جوی باز نگردد هرگز.
جام جهانی فوتبال همیشه برای من یک عامل مدیریت زمان و تقسیمبندی زندگی، البته از نوع گذشتهنگرش بوده است. خیلی تمیز زندگی را به بازههای چهار ساله تقطیع میکند و راحت میتوانی در این تقسیمبندی -که بی هیچ زحمتی برای تو آماده شده - کارنامهای از کار و زندگیت را مرور کنی. اگر کسی هم خیلی مدیر و مدبر و اهل برنامهریزی باشد، یک دوره چهار ساله ناب به او تقدیم میشود که هم شروعش دقیقا مشخص است و هم زمان اتمام آن. زیرا خیلی از آدمها فقط بر اساس ضربالاجل یا فرجه (deadline) موتورشان به کار میافتد و اگر چنین چیزی برایشان مشخص شود خیلی خوب میتوانند برنامهریزی کرده و سر چهار سال وضعیت به دست آمده را با وضعیت ایدهآلِ ترسمیِ 4 سال قبل خود بسنجند. اما، از آنجا که ما اصلا و ابدا نمیدانیم و نمیتوانیم و اصولا نمیخواهیم پیشبینی کنیم که آینده چه خواهد شد و معمولا در حال زندگی میکنیم، بهتر است به همان خاطرهبازی و مرور چهار سال چهار سال گذشته خود بپردازیم.
همیشه، فینال جام جهانی که میشود دو پرسش مهم از خودم میپرسم که پاسخ یکی را تقریبا میدانم و دیگری را هرگز نمیتوانم پیشبینی کنم. این دو پرسش عبارتند از:
دلیل اینکه نوشتهام پاسخ پرسش اول را تقریبا میدانم این است که یک چیزهایی کلی را آدم معمولا به یاد میآورد که میتواند تا حدودی پاسخگو باشد، ولی متاسفانه جزئیات -که خیلی هم پراهمیت هستند- معمولا به فراموشی سپرده میشوند مگر اینکه یادداشت شده باشند و با مرور آنها آدم به حال و هوای آن زمان خودش باز گردد. بد نیست در اینجا اشارهای هم بکنیم به ارزش و اهمیت دفترچه خاطرات یا یادداشتهای روزانه. اگر کسی چنین چیزی داشته باشد، صاحب گنجی است نهانی و باید قدرش را تا اعلی درجه اهمیت بداند.
تا جایی که به خاطر میآورم از جام جهانی 1990 (1369) پیگیر فوتبال در قواره جام جهانی بودهام. چیزی که قبل از این تاریخ از فوتبال و جام جهانی میدانستم منحصر بود به کارتهای بازی فوتبال که از طریق پسرخاله فوتبالدوستم به دستم رسیده بود. کارتهایی که در کنار "کارتهای هواپیما، موتور و ماشین" جزء علائق و نوستالژیهای کودکان آن دوران است. ساعتها میتوانستیم با این کارتها، به ویژه در روزهای داغ و کشدار تابستانها سرگرم شویم و معمولا همه آمار و ارقام روی کارتها را از حفظ بودیم. کارتهای فوتبال که روی آنها عکس و در پشت آنها مشخصات تیم یا بازیکنی که عکس او روی کارت بود، درج شده بود، یکی از بازیهای جذاب بود. هنوز هم عکسهای رنگ و رو رفته بازیکنان و تیمهایی چون برزیل، آرژانتین، ایتالیا، آلمان، مکزیک و... را خوب به خاطر دارم. اما، چیز زیادی از بازیها یا مسابقات فوتبال تا قبل از فینال جام جهانی 1990 به خاطر ندارم.
فینال جام جهانی فوتبال 1990 (1369) ایتالیا
سال سوم دبیرستان بودم و تازه یاد گرفته بودیم که به اتفاق دوستان از تفریحات سالم آن زمان –که واقعا هم سالم بود- مثل گوش دادن به موسیقی، کلاس خط رفتن، کوهنوردی و البته دزدی از باغ همسایه ها بهرهمند شویم. فینال جام جهانی که شد، تحت تاثیر تبلیغ و تعریف اطرافیان مشتاق شدم که حتما این بازی را ببینم. این اولین تماشای جدی یک بازی فوتبال بود که اتفاقا مثل فینال 2014 بین آلمان و آرژانتین برگزار و با نتیجه مشابه 1 بر صفر به نفع آلمان به پایان رسید. با هر جان کندنی بود آنتن تلوزیون سیاه و سفیدمان را درست کردم و با چند بار خواب رفتن در بین بازی، بالاخره یک بازی فوتبال را تا انتها تماشا کردم. پدرم هم که این رفتار من برایش تازگی داشت چندین بار به من سرکشی کرد و با نگاهی پرسشگر نگران حال پسرش بود که چه شده تا این موقع شب چشم به تلوزیون و این توپ گرد دوخته است. فکر میکنم در میانههای آن بازی بود که زلزله رودبار روی داده بود که البته چون ما از فردایش درگیر نقاشی خانه یکی از رفقا بودیم و بعد هم به کوه رفتیم تا سه روزِ بعد از زلزله خبردار نشدیم.
سوت پایان بازی که به صدا درآمد از خودم پرسیدم: "یعنی جام جهانی بعدی کجا خواهم بود و چه خواهم کرد؟"
فینال جام جهانی فوتبال 1994 (1373) آمریکا
وقتی به این جام رسیدیم پاسخ پرسش دوم مشخص شده بود که در جام قبلی به هیچ وجه قابل پیش بینی نبود. وقتی فینال این جام که مسابقهای دیدنی بین برزیل و ایتالیا بود را میدیدم، دانشجوی سال سوم کارشناسی کتابداری دانشگاه فردوسی مشهد بودم. چیزی که قبلا به مخیلهام هم خطور نمیکرد. تازه امتحاناتمان در مشهد تمام شده بود و به خانه برگشته بودیم. در طول مدت دانشجویی، بیشتر با فوتبال آشنا شده و به شکلی درگیر و هوادار آن شده بودم. البته هم اتاقی بودن و رفاقت صمیمانه با دوست خوبم دکتر افشین موسوی چلک که بازیکن حرفهای فوتبال و عضو تیم فوتبال دانشگاه و نوجوانان شموشک نوشهر بود، بر این اشتیاق و آشنایی افزوده بود. روماریو، ببتو، مالدینی، روبرتو باجیو و دینو باجو (که خیلیها میگفتند قیافه من شبیه اوست) قهرمانهای آن زمان ما بودند. یادم میآید شبی که داشتم این بازی طولانی را در نیمههای یک شب خنک تابستانی میدیدم، یک همراه متفاوت هم داشتم. روستای ما به دلیل داشتن گردوی فراوان، یک مهمان همیشگی به نام موش هم دارد. گردوهای چرب و خوشمزه آن دیار چیزی نیست که موشها به این راحتی از آن بگذرند و سالهاست که ما به همزیستی مسالمتآمیز با این موجودات عادت کردهایم و در همه جا گاهی ما بر آنها غلبه می کنیم و گاهی هم آنها بر ما. در آن شب، یک موش کوچک که به عادت هر شبش به گشت و گذار شبانه آمده بود مزاحمی را میدید که به صفحه شیشهای تلوزیون زل زده. یکی دو بار اول بلافاصله فرار کرد، اما وقتی دید من به دلیل ترس از سر و صدا و بیدار کردن اهالی خانه چندان توجهی به او نمی کنم پا را فراتر گذاشت و آمد وسط موکت قرمز رنگی که پهن بود و شروع کرد به کاویدن چیزی در لا به لای پرزهای موکت. برای در آوردن آن خوراکی شروع کرد به جویدن پرزها و تا من به خود آمدم یک تکه از موکت را به قاعده یک پنج ریالی (پنج ریالی آن زمان که خیلی بزرگتر از سکه های پنج ریالی الان بود) جویده بود و سالها با دیدن آن به یاد خاطره آن جام جهانی میافتادم. با ضربه کتابی که کنار دستم بود دخل موش بینوا آورده شد و دیگر نتوانست جام جهانی بعدی را ببیند.
بازهم، وقتی سوت پایان بازی به صدا درآمد از خودم پرسیدم: "یعنی جام جهانی بعدی کجا خواهم بود و چه خواهم کرد؟"
فینال جام جهانی فوتبال 1998 (1377) فرانسه
این جام را از بازیهای مقدماتی آن به یاد دارم. یک روز تابستان 1376 در حالی که روزهای پایانی خدمت سربازی را می گذراندم و دنیایی پرسش و ابهام در مورد آینده و شغل و کارم پیش چشمم بود، در جایی خاص و دوست داشتنی مهمان بودم. آن روز یک بازی مهم و سرنوشتساز در تاریخ فوتبال ایران انجام میگرفت. بازی مقدماتی جام جهانی بین ایران و چین که در دالیان برگزار می شد و ما در جمعی مطلوب با مقادیر معتنابهی تخمه و خوراکی و گروهی هوادار دو آتشه فوتبال این بازی را دیدیم. گل عجیب و بیاد ماندنی مهدی مهدویکیا از وسط زمین نوید یک دوره طلایی در فوتبال کشور را میداد. آن تیم که کسانی مثل دایی، باقری، عزیزی و... را با خود داشت بالاخره برای اولین بار بعد از انقلاب و با بازی تمامکننده مقابل استرالیا سر از جام جهانی در آورده بود. این بازی مقدماتی را که میدیدم سرباز بودم و بازی انتهایی مقدماتی در آذرماه آن سال را در حالی دیدم که قریب 4 ماه کارمند مرکز اطلاع رسانی و خدمات علمی جهاد سازندگی شده بودم. بازی را در اتاق جلسات مرکز با همراهی همکاران جوان و باحال دیدیم و بعدش هم همه ریختیم توی خیابان ولی عصر و آن شادی ناشی از گل خداداد عزیزی به استرالیا.
بخشی از اولین بازی این جام را غروب یک روز که داشتم از محل کارم بیرون میآمدم در اتاقک نگهبانی مرکز دیدم و فینال را در حالی دیدم که دیگر ساکن تهران شده بودم اما تلوزیون نداشتم. برخی از بازیها را هم در شرکت کتابداری و اطلاعرسانی آقای عمرانی که به طنز اسم آن را "شرکت کلاغ" میخواندیم و بعد از ظهرها در آنجا کار می کردیم با دوستان فوتبال دوست و استادیومرو، دیدیم. با گروهی هوادار فوتبال و با به خاطر سپردن اسم و تکنیک جذاب زینالدین زیدان (که به خاطر مشابهت اسمی او با من تا مدتها من را به این اسم صدا میکردند) این جام را هم با قهرمانی فرانسهی میزبان به پایان رساندیم.
در انتهای این بازی نیز، وقتی سوت پایان بازی به صدا درآمد از خودم پرسیدم: "یعنی جام جهانی بعدی کجا خواهم بود و چه خواهم کرد؟"
فینال جام جهانی فوتبال 2002 (1381) کره جنوبی و ژاپن
این جام با همه جامهای قبلی تفاوت داشت. در طول 4 سالی که از جام جهانی قبلی گذشته بود اتفاقات بزرگی در زندگیام رخ داده بود. حالا من ازدواج کرده و صاحب خانواده بودم و فوتبال را کم یا بیش با خانواده میدیدم. البته اگر فرزاد که مصادف با جام جهانی همان سال به دنیا آمد خواب نبود یا صدای فوتبال باعث اذیتش نمیشد. همچنین، کارشناسی ارشدم را تمام کرده و همکاری با انجمن کتابداری و اطلاعرسانی ایران را شروع کرده بودم. در این دوره جام جهانی خیلی توجهی به فوتبال نداشتم و گویا چیزهای جدیتر و مهمتری این اتفاق مهم را به حاشیه رانده بود. کارمند و عضو هیات علمی مرکز اطلاعات و مدارک علمی جهاد کشاورزی شده بودم، تدریس در دانشگاه را آغاز کرده بودم و پروژه های سازماندهی اطلاعات هم بخشی جدی از کارمان شده بود. وزارت کشاورزی و جهاد سازندگی، که ما کارمند آن بودیم، با هم ادغام شده بودند و محل کارمان از خیابان ولی عصر به ولنجک منتقل شده بود و دیگر آن محیط صمیمی مرکز و دیدن بازیها به صورت دسته جمعی مقدور نبود.
اما فینال چیزی نبود که بشود از آن گذشت. اگر فراموش نکرده باشم، فینال این بازیها را در کتابخانه دانشکده هنر دانشگاه الزهرا، در حالی که مشغول پروژه فهرستنویسی بودیم از رادیو گوش کردیم.
تغییر و تحولات زندگی آن سالها خیلی جایی برای فوتبال نگذاشته بود اما شک ندارم که حتما در انتهای این جام هم از خودم پرسیدهام: "یعنی جام جهانی بعدی کجا خواهم بود و چه خواهم کرد؟"
فینال جام جهانی فوتبال 2006 (1385) (آلمان)
این جام دوباره یک تغییر خیلی مهم را با خود برای زندگی ما داشت به طوری که فینال این جام را در اهواز دیدیم. دانشجوی دکتری شده بودم و به همراه خانواده به اهواز کوچ کرده بودیم. در روزها و شبهای پرلهیب و سوزان تیرماه اهواز و در جایی که فوتبال برای مردم چون نان شب است و در چند کیلومتری برزیل کوچک یعنی آبادان، فوتبال دیدن حال و هوای دیگری داشت. اگر چه به عنوان دانشجوی دکتری میبایست کلهم اجمعین هوش و حواسمان به درس و پروژه و ایده و تز میبود، اما مگر با آن جوِ فوتبالپرست خوزستان میشد از کنار اتفاقی حیاتی چون فینال جام جهانی به سادگی عبور کرد. فرزادِ 4 ساله وقتی هیجان ما برای فوتبال را میدید این جمله تاریخیاش را به تقلید از فردوسیپور میگفت که: "چِقَدَر گلی میزنه". پرونده فینال این جام هم با همسایههای خون گرم و عشقِ فوتبال اهواز بسته شد و این پرسش خودش را به من رساند که: "یعنی جام جهانی بعدی کجا خواهم بود و چه خواهم کرد؟"
فینال جام جهانی فوتبال 2010 (1389) آفریقای جنوبی
دوباره یک جام دیگر و کلی اتفاقات که در 4 سال گذشتهاش رخ داده و به زندگی شکل دیگری بخشیده بود. حالا، دانشجوی دکتری بودم که آخرین فرصتهای ارائه تز را داشت. از محل کارم مرخصی آموزشی تماموقت گرفته بودم و از صبح علیالطلوع ساکن کتابخانه ملی شده و در حال تکمیل گامهای نهایی تز بودم و باید تا پایان تابستان تمامش میکردم. حالا، خانواده ما به یک خانواده 4 نفره تبدیل شده بود و فربد 3 ساله هم که عشق توپبازی داشت با دیدن توپ در تلوزیون کمی خیره میماند و با هیجانات ما شروع میکرد به سر و صدا و گل گل کردن. فکر کردن به اتمام دوره دکتری و اتفاقات بعد از آن به عنوان یک رویداد مهم، کلی ابهام در ذهن پیش میآورد و این پرسش که: "یعنی جام جهانی بعدی کجا خواهم بود و چه خواهم کرد؟"
فینال جام جهانی فوتبال 2014 (1393) برزیل
باز هم در طول این 4 سال، تغییرات عجیبی در زندگی ما رخ داده بود. بعد از 18 سال کار در مرکز اطلاعات و مدارک علمی کشاورزی به دانشگاه شهید بهشتی منتقل شده و به عنوان استادیار گروه کتابداری و اطلاعرسانی مشغول کار شده بودم. بچه ها بزرگ شده و فربد هم کلاس اول را تمام کرده و مهرماه به کلاس دوم خواهد رفت. قبل از شروع این جام جهانی در تهران توفان شدیدی رخ داد که باعث شد کل سیستم تصویری ما به هم بریزد. خیلی هیجان داشتم که حتما برای شروع جام یک سیستم جدید راهاندازی کنم و با خیال راحت از دیدن بازیهای این سال لذت ببریم. اما، شروع جام مصادف شده بود با امتحانات تیزهوشان فرزاد برای ورود به کلاس هفتم مقطع دبیرستان دوره اول (همان اول راهنمایی خودمان). به تدبیر همسرم قرار شد تا پایان امتحانات فرزاد بی خیال فوتبال شویم و کلا تلوزیون را تعطیل کنیم. چنین کردیم که برای همه تعجب برانگیز بود. به همین خاطر، این جام را از نصفه و نیمه همراهی کردیم و فقط تکه پارههایی از آن را در مهمانیها یا گزارشهای خبری دیدیم. اما بازیهای نیمه نهایی را حالا در جمعی متفاوت به نظاره نشستیم. بر خلاف همه جامهای قبلی بازیهای انتهایی این جام را با ترکیب کامل خانواده دیدیم. بیشتر از همه ما هم فربد عطش و اشتیاق فوتبال دیدن داشت. تفسیرهایش هم دیدنی بود. گاهی چنان به وجد میآمد که میگفت در این تلوزیون اگر باز میشد من میرفتم و گل میزدم. حتی به مرحله شرطبندی هم رسید. در بازی معروف آلمان و برزیل که به باخت تاریخی 7 بر 1 برزیل انجامید، او که طرفدار آلمان بود با من که طرفدار برزیل بودم شرط کرد که آلمان حتما میبرد و اگر ببرد باید به یک بستنی میوه ای مهمانش کنم. هر گلی را که آلمان میزد با سر و صدا و هیجان موضوع بستنی را یادآوری می کرد.
امسال هم، هنگام بازی فینال این جام همان پرسش مهم و همیشگی جامهای جهانی به سراغم آمد؛ ولی این بار آن را از خانواده پرسیدم و قرار شد فکر کنیم که چهار سال دیگر وقتی که داریم فینال جام جهانی را میبینیم در چه حالی و کجا هستیم؟ این پرسش، اگر چه یک پرسش ساده به نظر می رسد اما میتواند به یک برنامه برای زندگی هم تبدیل شود. یعنی آدم از الان با خودش فکر کند که تا چهار سال دیگر چه برنامههایی را میتواند تدارک ببیند که وقتی بعد از آن چهار سال لم داد و دستش را فرو کرد در کاسه تخمه که فینال جام جهانی 2018 روسیه را ببیند، خوشحال باشد که 4 سال را با برنامه و نظمی درست سپری کرده و از اوقات ارزشمندش بهترین استفاده را برده است.
راستی:
"شما، جام جهانی قبلي کجا بوديد و چه ميکرديد؟"
و
"جام جهانی بعدی کجا خواهید بود و چه خواهید کرد؟"
پ.ن. متاسفانه به دلیل خطایی که بلاگفا در هنگام درج مطلب داد، مجبور شدم همه پیوندهای مطلب را حذف کنم.
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم تیر 1393ساعت 15:29 توسط محسن حاجي زين العابديني